تکنولوژی

مهم ترین دلایل شکست پروژه‌ های نرم افزاری و نقش DevOps در موفقیت آن‌ها

امروزه نرم‌افزار قلب بیشتر کسب‌وکارهاست؛ از استارتاپ‌های کوچک تا شرکت‌های بزرگ، همه برای کارهای روزمره و ارائه خدماتشان به نرم‌افزار وابسته‌اند. اگر یک نرم‌افزار خوب طراحی، ساخته و نگهداری نشود، می‌تواند کل کسب‌وکار را دچار مشکل کند. با اینکه روش‌ها و ابزارهای ساخت نرم‌افزار روزبه‌روز پیشرفته‌تر می‌شود، باز هم آمارها نشان می‌دهد بسیاری از پروژه‌ها شکست می‌خورند. مثلا طبق گزارش معروف CHAOS Report فقط حدود یک‌سوم پروژه‌ها کاملاً موفق می‌شوند و بقیه یا با تأخیر و هزینه‌های اضافی روبه‌رو می‌شوند یا اصلاً به اهدافشان نمی‌رسند. همین آمارها نشان می‌دهد که شناخت دلایل شکست پروژه‌ های نرم افزاری و تلاش برای جلوگیری از آن یک کار ضروری است.

وقتی می‌گوییم یک پروژه‌ نرم افزاری شکست خورده، منظور فقط لغو شدن پروژه نیست. گاهی پروژه به پایان می‌رسد اما هزینه‌ها از بودجه تعیین شده فراتر می‌رود یا تحویل آن با تأخیر زیاد همراه می‌شود. این یعنی منابع مالی و انسانی هدر رفته و فرصت‌های تجاری از دست رفته است. حتی اگر پروژه به موقع تمام شود، ممکن است کیفیت نرم‌افزار پایین باشد، کاربران از آن ناراضی باشند و هزینه پشتیبانی و رفع باگ‌ها روزبه‌روز بیشتر شود. اگر محصول نهایی نتواند نیاز واقعی مشتری یا کسب‌وکار را برآورده کند، در حقیقت ارزش تجاری ایجاد نکرده و این هم نوعی شکست است. از همه مهم‌تر، اگر نرم‌افزار از نظر امنیتی ضعیف باشد و اطلاعات کاربران لو برود، اعتبار سازمان و اعتماد مشتریان به شدت آسیب می‌بیند. پس شکست می‌تواند مالی، زمانی، فنی یا حتی امنیتی باشد.

شکست پروژه‌ نرم افزاری

DevOps در واقع یک روش کار و یک فرهنگ تیمی است که می‌خواهد فاصله بین تیم‌های توسعه نرم‌افزار (کسانی که کد می‌نویسند) و عملیات (کسانی که نرم‌افزار را روی سرورها اجرا و نگهداری می‌کنند) را از بین ببرد. در گذشته این دو گروه جدا از هم کار می‌کردند و همین باعث می‌شد مشکلاتی مثل تأخیر، بروز خطا و کاهش کیفیت پیش بیاید. DevOps با کمک ابزارها و فرآیندهای خودکار، این دو تیم را نزدیک می‌کند تا با همکاری بهتر، نرم‌افزار سریع‌تر و با کیفیت‌تر به دست کاربران برسد. حتی شاخه‌ای به نام DevSecOps وجود دارد که امنیت را از همان ابتدای کار در فرایند توسعه وارد می‌کند تا ریسک‌های امنیتی زود شناسایی و رفع شود. خلاصه اینکه DevOps یعنی کار تیمی، مسئولیت مشترک و بهبود دائمی برای تحویل نرم‌افزار با سرعت و کیفیت بالاتر.

برای اینکه بفهمیم DevOps چه تغییری ایجاد کرده، خوب است اول نگاهی به شیوه‌های قدیمی توسعه نرم‌افزار بیندازیم. قبل از رواج DevOps بیشتر شرکت‌ها با روش‌های سنتی مثل مدل آبشاری (Waterfall) کار می‌کردند؛ روشی که همه چیز را مرحله‌به‌مرحله و پشت سر هم انجام می‌داد.

در این مدل، کار باید دقیقاً به ترتیب جلو می‌رفت: اول تحلیل نیازها، بعد طراحی، بعد کدنویسی، بعد تست و در آخر استقرار روی سرور. تا وقتی یک مرحله تمام نمی‌شد، مرحله بعد شروع نمی‌شد. این یعنی اگر در اواخر کار متوجه می‌شدی نیازی تغییر کرده، برگشتن و اصلاح آن بسیار سخت و پرهزینه بود. انعطاف پروژه‌ها پایین بود و هر تیم عملاً در یک جزیره جداگانه یا همان سیلو کار می‌کرد.

این جداسازی فقط یک ساختار فنی نبود، بلکه یک فرهنگ کاری هم بود. تیم‌ها هر کدام هدف خودشان را داشتند و گاهی این اهداف کاملاً با هم تضاد پیدا می‌کرد:

  • تیم توسعه مسئول نوشتن کد و ساخت ویژگی‌های جدید بود. برای آن‌ها سرعت و اضافه کردن امکانات بیشتر مهم بود و موفقیتشان با تعداد قابلیت‌هایی که تحویل می‌دادند سنجیده می‌شد.
  • تیم عملیات وظیفه داشت نرم‌افزار روی سرورها بدون قطعی و مشکل اجرا شود. آن‌ها به دنبال پایداری بودند و طبعاً تغییرات زیاد را خطرناک می‌دانستند.

نتیجه این اختلاف نگاه، اصطکاک مداوم بود. در این روش، تیم توسعه کد را می‌نوشت، بعد توپ را می‌انداخت توی زمین تیم عملیات تا آن را روی سرورها اجرا کند و انتظار داشت آن را بی‌دردسر راه‌اندازی کند. تیم عملیات هم اغلب با کدی روبه‌رو می‌شد که توضیحات کافی نداشت، وابستگی‌هایش نامشخص بود یا روی سرورهای واقعی درست کار نمی‌کرد.

از طرفی، محیط‌هایی که تیم‌ها در آن کار می‌کردند با هم فرق داشت. توسعه‌دهنده روی لپ‌تاپ خودش کد می‌نوشت، تست در محیطی جدا انجام می‌شد و در آخر تیم عملیات باید همه چیز را روی محیط واقعی اجرا می‌کرد. این تفاوت باعث بروز خطاهای عجیب می‌شد که فقط هنگام اجرای واقعی دیده می‌شد. همان جمله معروف برنامه‌نویس‌ها را یادتان باشد: «روی سیستم من که کار می‌کنه!»

مشکل دیگر، فرآیندهای دستی و کند بود. استقرار نرم‌افزار، تنظیم سرورها و پیکربندی‌ها بیشتر اوقاتبه صورت دستی انجام می‌شد. این کارها هم وقت زیادی می‌گرفت و هم مستعد خطا بود. یک اشتباه کوچک در یک فایل پیکربندی می‌توانست باعث شود کل سرویس از کار بیفتد و ساعت‌ها زمان برای پیدا کردن مشکل از بین برود.

این جدایی تیم‌ها، نبود همکاری واقعی و فرآیندهای دست‌وپاگیر باعث می‌شد پروژه‌ها در معرض خطر دائمی شکست باشند. تا وقتی رویکردی مثل DevOps به وجود نیامده بود، این مدل سنتی با همه این ضعف‌ها ادامه داشت و مشکلاتی مثل تأخیر، باگ‌های عجیب، هزینه‌های زیاد و نارضایتی کاربران را بارها و بارها تکرار می‌کرد.

نبود DevOps لزوماً به معنای شکست قطعی یک پروژه‌ نرم افزاری نیست، ولی مشکلات را خیلی شدیدتر می‌کند. وقتی تیم‌ها جدا باشند، ارتباطشان ضعیف می‌شود و هماهنگی لازم وجود ندارد. کارهای دستی زیاد است و احتمال خطای انسانی بالاست. چون محیط‌های توسعه و محیط واقعی اجرا متفاوت است، باگ‌ها و مشکلات تازه بعد از انتشار ظاهر می‌شود. بازخوردها دیر می‌رسد و تیم‌ها به جای پیشگیری، مجبورند دائم به مشکلات واکنش نشان دهند. گاهی هم فرهنگ مقصر دانستن به وجود می‌آید؛ یعنی هر تیم سعی می‌کند مسئولیت را گردن دیگری بیندازد. همه این‌ها احتمال شکست پروژه را چند برابر می‌کند.

DevOps فقط یک جعبه ابزار نیست، بلکه یک روش فکری است که تیم‌ها را وادار می‌کند کنار هم کار کنند. با کمک اتوماسیون (مثلاً استقرار خودکار کد)، زیرساخت به عنوان کد (IaC)، تست مداوم و مانیتورینگ دائمی، مشکلات روش‌های قدیمی را حل می‌کند. DevSecOps هم امنیت را از روز اول به فرآیند اضافه می‌کند تا قبل از بروز مشکل، جلوی آن گرفته شود. نتیجه این است که تیم‌ها می‌توانند سریع‌تر نرم‌افزار را منتشر کنند، کیفیت را بالا ببرند و هزینه نگهداری را کاهش دهند. در دنیای امروز که رقابت شدید است، DevOps دیگر یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت است.

البته نبود DevOps تنها دلیل شکست شکست پروژه‌ های نرم افزاری نیست. دلایل زیادی می‌تواند پروژه را زمین بزند: مثلاً وقتی نیازها از اول درست مشخص نشده باشند یا مدام تغییر کنند؛ وقتی زمان و منابع درست تخمین زده نشود؛ وقتی ارتباط بین تیم‌ها ضعیف باشد یا تست نرم‌افزار جدی گرفته نشود. گاهی هم مدیران یا اعضای تیم مهارت کافی ندارند یا دامنه پروژه هی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود بدون اینکه زمان یا بودجه اضافه شود. مشکلات فنی، ناسازگاری فناوری‌ها و ضعف مدیریت هم مزید بر علت می‌شود. حتی پروژه‌هایی با بودجه مناسب اگر این مسائل را نادیده بگیرند، در نهایت به شکست می‌رسند.

شکست پروژه‌ نرم افزاری

شکست در پروژه‌های نرم‌افزاری اجتناب‌ناپذیر نیست؛ می‌شود با یک سری کارهای اصولی، ریسک را تا حد زیادی کم کرد. این راهکارها سخت یا پیچیده نیستند، ولی به نظم و همکاری مداوم همه اعضای تیم نیاز دارند. در ادامه، مهم‌ترین روش‌هایی که کمک می‌کند پروژه‌تان موفق شود را با مرور می‌کنیم.

اولین و مهم‌ترین قدم این است که همه تیم‌ها، از برنامه‌نویس‌ها گرفته تا بخش عملیات، تست و حتی امنیت، خودشان را بخشی از یک تیم واحد بدانند. وقتی توسعه‌دهندگان در جریان مشکلات تیم عملیتی در خصوص پایداری یا امنیت قرار بگیرند، کد را طوری می‌نویسند که از ابتدا قابل اعتماد باشد. همین‌طور تیم عملیات هم اگر در مرحله طراحی و ساخت نرم‌افزار حضور داشته باشد، بهتر می‌تواند از چالش‌های توسعه سر در بیاورد و برای استقرار آن آماده شود. این همکاری نزدیک باعث می‌شود مشکلات قبل از بزرگ شدن، همان اول کار حل شوند.

کارهای دستی مثل استقرار نرم‌افزار روی سرور، پیکربندی‌ها یا اجرای تست‌های تکراری هم زمان‌بر است و هم احتمال خطای انسانی را بالا می‌برد. راه‌حل این است که این کارها را تا جای ممکن خودکار کنیم. با ابزارهایی مثل Jenkins، GitLab CI/CD یا سرویس‌هایی مثل Azure DevOps می‌شود یک Pipeline درست کرد که با هر تغییری در کد، همه چیز از تست گرفته تا استقرار، به صورت خودکار انجام شود. این روش که به آن یکپارچه‌سازی و استقرار مداوم (CI/CD) می‌گویند، سرعت کار را چند برابر و خطاها را به حداقل می‌رساند.

یکی از دلایل بروز باگ در محیط واقعی، تفاوت بین محیط‌های توسعه، تست و تولید است. با رویکرد زیرساخت به عنوان کد (Infrastructure as Code یا IaC)، می‌توان تمام تنظیمات سرورها و محیط‌ها را مثل کد برنامه ذخیره و مدیریت کرد. ابزارهایی مثل Terraform یا Ansible این امکان را می‌دهند که هر بار دقیقاً همان محیط با همان تنظیمات ساخته شود. این یعنی دیگر خبری از جمله معروف روی سیستم من که کار می‌کنه! نیست، چون همه جا محیط یکسان است.

وقتی نرم‌افزار منتشر شد کار تمام نشده است. باید 24 ساعته عملکرد آن را زیر نظر گرفت تا اگر مشکلی پیش آمد، سریع متوجه شوید. ابزارهایی مثل Prometheus، Grafana یا ELK Stack کمک می‌کنند داده‌های حیاتی سیستم مثل سرعت پاسخ‌دهی، مصرف منابع و وضعیت امنیتی را در لحظه ببینید. این مانیتورینگ و پایش مداوم به تیم‌ها امکان می‌دهد مشکلات را قبل از اینکه به کاربر نهایی برسد شناسایی و رفع کنند.

در گذشته امنیت معمولاً مرحله آخر بود؛ یعنی بعد از اتمام کار تازه یاد امنیت می‌افتادند. اما امروز باید امنیت از همان شروع پروژه بخشی از فرآیند توسعه باشد. این رویکرد را DevSecOps می‌نامند. یعنی اسکن‌های امنیتی، تست‌های نفوذ و بررسی آسیب‌پذیری‌ها به صورت خودکار و در همان CI/CD انجام شود. این کار کمک می‌کند باگ‌های امنیتی خیلی زود و قبل از رسیدن به کاربر نهایی شناسایی و برطرف شوند.

شکست پروژه‌ های نرم افزاری می‌تواند به شکل‌های مختلف ظاهر شود: هزینه‌های اضافه، تأخیر زیاد، کیفیت پایین یا حتی مشکلات امنیتی. نبود DevOps این مشکلات را تشدید می‌کند، ولی تنها عامل نیست. مدیریت ضعیف، اهداف نامشخص و کمبود مهارت هم می‌تواند پروژه را به بن‌بست بکشاند. سازمان‌هایی که DevOps را اجرا می‌کنند، بهتر برنامه‌ریزی می‌کنند و همکاری تیمی را تقویت می‌کنند، نه‌تنها ریسک شکست را کاهش می‌دهند بلکه از پروژه‌هایشان ارزش واقعی به دست می‌آورند.

فاطمه صحرائیان

سلام! من فاطمه صحرائیان‌، دانشجوی ارشد هوش مصنوعی و نویسنده‌ای هستم که عاشق خلق محتواهای مفید و قابل فهمه و حالا در زمین هاست، به‌عنوان نویسنده و مدیر محتوا فعالیت می کنم و همیشه سعی می‌کنم خودمو جای شما بذارم تا بتونم به بهترین شکل به سوالات شما جواب بدم و محتوای کاربردی ارائه کنم. برام مهمه که هر مقاله‌ای که می‌نویسم، نه‌تنها اطلاعاتی مفید بهتون بده، بلکه یه تجربه لذت‌بخش و آموزنده باشه.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا